×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

delkadeh

دلکده

× گنجشکی به اتش نزدیک میشد و بر میگشت پرسیدند چه میکنی؟ گفت:در این نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پر از اب میکنم وروی اتش میریزم گفتند:حجم اتش در مقایسه با ابی که می اوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد گفت:شاید نتوانم اتش را خاموش کنم اما هنگامیکه خداوند پرسد:زمانی که دوستت در اتش میسوخت چه کردی؟پاسخ میدهم: هر انچه از من برامد.
×

آدرس وبلاگ من

delkadeh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/abi007

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

عاشقانه

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. پیرمرد متعجب و نگران به خونه برگشت. وقتی وارد خونه شد ، دید پیرزن تو اتاق نشسته و داره گریه میکنه. متجب ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام!!!
سه شنبه 21 اسفند 1391 - 9:02:02 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ali

aliakvariume

http://akvariume.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 اسفند 1391   9:24:19 PM